”ادبیات، خواب های جامعه؛ نویسنده، ضمیر ناخودآگاه و جامعه شناسی ادبیات دانش تعبیر رویاست.”
جامعه شناسی ادبیات پیش از هر چیز دیگری خصلتی متن محور دارد. پژوهشگر ادبی گمشده خویش را نه در میان کنشگران اجتماعی و توسط پرسشنامهها بلکه میان کلمات جستجو میکند. اما چرا باید به سراغ متون رفت؟
ژاک دریدا در جملهای به ظاهر افراطی گفته است که چیزی بیرون متن وجود ندارد. متن دارای وجود مستقلی و خودبسنده است. البته برخی چون رولان بارت مفهوم متن را گسترش داده اند و همه چیز را به مثابه متن در نظر گرفته اند. به زعم آنان می توان چیزهایی مانند نظام خوراک، پوشاک، معماری و … را نیز به مثابه متن مورد واکاوی قرار داد. به عنوان مثال رولان بارت در کتاب امپراتوری نشانه ها در جریان سفر به ژاپن دست به نشانه شناسی فرهنگ و آداب و رسوم ژاپنی می زند. اما این شیوه نگاه نشانه شناسانه خود متأثر از جریان ساختارگرایی است که از جزوه معروف زبان شناسی فردینان دوسوسور آغاز شده است. به نظر می رسد این پرسش که آیا زبان شناسی جزئی از دانش عام نشانه شناسی است یا برعکس هنوز حل و فصل نشده است. برخی زبان شناسی را جزئی از علم نشانه شناسی تلقی می کنند زیرا زبان را تنها یکی از انواع نظام های نشانه ای می دانند. اما برخی دیگر زبان را عام ترین نظام تلقی می کنند که همه نظام های دیگر از جمله نشانه شناسی جزئی از نظام زبان شناسی محسوب می شوند. زبان، قبل از همه چیز وجود دارد و ما اصلآ بدون کلمات قادر به اندیشه نیستیم.
ساختارگرایی محدود به زبان باقی نماند و خیلی زود به سایر حوزه ها نفوذ کرد. عمده تحلیل هایی که امروزه درباره متون صورت می گیرد متأثر از رهیافت ساختارگرایانه است.
با طرح نظریه گفتمان فوکو و واسازی دریدا از پساساختارگرایی پرده برداری شد. نسبت پساساختارگرایی به ساختارگرایی همانند نسبت پست مدرنیسم به مدرنیسم است. نگاه مدرن به ساختار آن را به مثابه چیزی متصلب و تک خطی تلقی می کرد. فوکو با ارائه مفهوم گسست، از اتفاقات، حوادث و احتمالاتی سخن می گوید که منجر به شکسته شدن ساختارها و تأسیس ساختاری جدید می شود. شکنندگی ساختارها در نظریات دریدا و با طرح واسازی به اوج می رسد. ساختارها ثابت نیستند و در طول زمان تغییر می کنند و اصولآ هیچگونه ضرورت و اجباری در صورت و محتوای ساختار وجود ندارد و به قول دریدا همواره ساختارها به خود خیانت می کنند و خود را در هم می شکنند. فوکو بر آن است که بنای فلسفه تاریخ خود را بر مبنای سستی چون احتمالات و حوادث بنا کند. تنها چیزی که نمی توان آن را در قالب ساختار در آورد. رهیافت فوکو از این حیث که ساختار ها و تاریخ را از تصلب تلقی های مدرن نجات می دهد آموزنده است. فوکو همچون هایدگر، تاریخ را دوره ای و عهدی می بیند اما آغاز هر دوره را به شکلی کاملاً سکولار به گسست ها و حوادث حواله می دهد در حالی که ما برای ظهور و بروز هر دوره تاریخی مبنایی قدسی قائلیم. به این ترتیب دیرینه شناسی و تبارشناسی می بایست برای ما صورتی دیگر بیابد.
با این حال در کنار شیوه هایی چون تحلیل گفتمان و تحلیل واسازانه که رویکردهایی پساساختارگرا محسوب می شوند تحلیل های ساختاری همچنان به قوت خود باقی هستند. روایت شناسی، نشانه شناسی را می توان از جمله رویکردهای ساختارگرا به متن محسوب نمود.
جامعه شناسی ادبیات در محافل آکادمیک ما دچار فقر است. مطالعات فرهنگی که در آن دغدغه هایی از این جنس جریان دارد هنوز رویکردی سانتی مانتال محسوب می شود. اگر دنبال استادی بگردید که به این حوزه علاقه و اشراف داشته باشد تعداد آنها را کمتر از انگشتان دست خواهید یافت. این فقر محتوایی در تحلیل ادبیات انقلاب و پس از انقلاب فقری مضاعف است. چرا که همان معدود افرادی که دغدغه مند این مباحث اند ترجیح نمی دهند به سراغ ادبیات انقلابی بروند.
جالب اینکه این رهیافت ها از حوزه تحلیل زبان و متون ادبی و زبان شناسی برخاسته ولی کمتر به سراغ خود ادبیات می رود. امروزه حتی اخبار سیاسی روزنامه ها را نیز به روش تحلیل گفتمان ارزیابی می کنند. البته به ندرت پایان نامه هایی با عناوینی چون : تحلیل گفتمان رمان های دوره اصلاحات، بررسی نمایشنامه های دوره پهلوی با رویکرد تحلیل گفتمان و تحلیل گفتمان شعر دوره مشروطه نیز انجام می شود.
ادبیات در هر دوره ای بازنمای روح جاری در آن دوره است. با تحلیل ادبیات دوره مشروطه می توان به ادراکی از دگرگونی حال جامعه رسید. تحلیل گفتمان اساساً درصدد است که همین کار را بکند. از همین روست که امروزه رویکرد واسازانه دریدایی هنوز به مثابه روش نتوانسته است در این دست از تحلیل ها جایی باز کند. اگرچه مقالاتی نوشته شده است که معتقد است می توان واسازی را نیز به مثابه یک روش در نظر گرفت.
نگارنده در یادداشتی دیگر از ادبیات به عنوان خواب هایی که جامعه می بیند نام برده بود. به این ترتیب می توان هنرمندان و نویسندگان ادبی را نیز به مثابه ضمیر ناخودآگاه جامعه تلقی کرد که این رویاها را به تصویر می کشند و سخنگوی احوال زمانه خویش می شوند. اما این خواب ها نیاز به تعبیر دارد. جامعه شناسی ادبیات، دانش تعبیر این خواب هاست.
غنای هرچه بیشتر این رویکردها مسلماً افق های جدیدی برای سایر حوزه ها خواهد گشود. اولین حوزه ای که به سرعت از جامعه شناسی ادبیات متاثرخواهد شد پژوهش های هنری است. تحلیل و نقد آثار هنری به عنوان مثال نقد فیلم از اهمیت زیادی برخوردار است ولی چون بر مبنای اصولی انجام نمی گیرد امروز شاهد دچار اغتشاش است و هرکسی به راحتی خود را منتقد فیلم می خواند. در حالی که با رویکردهای ذکر شده می توان قاعده مند به سراغ نقد فیلم رفت.
جامعه شناسی ادبیات با تحلیل نسبت میان جامعه و ادبیات در هر دوره از تاریخ، بصیرتی شگرف ایجاد می کند. به نظر می رسد مواجهه معکوس ما با غرب که همانا مواجه شدن صوری و تکنیکی با آن بوده است باعث شده است تا در به کار گیری دانشی چون نقد ادبی و جامعه شناسی ادبیات نیز شیپور را از دهان گشادش بزنیم. رویکردهای متن محوری چون ساختارگرایی و پساساختارگرایی و هرمنوتیک که در سایر حوزه های دانش نیز نفوذ کرده اند ابتدا به ساکن از تحلیل متون خاصه متون ادبی برخاسته اند.
این یادداشت در علوم اجتماعی اسلامی ایرانی منتشر شد.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]